ععجب تضاد عجیبی
یک هفته باقی مونده
تا ترک کردن خونه ای که با وجود بعضی تلاطم ها و بعضی خاطره های ناراحت کنندش,مامن ارامشم بود.
یک هفته باقی مونده تا یک عمر زندگی با مردیکه خیلی دوسش دارم و دوری ازش برام مثل جهنمه.
فقط یک جواب وجود داره
این داستان زندگی همه ماست
هیچ چیز زندگی این دنیا رو نمیتونی دو د شب قدر1...ادامه مطلب
از بعد از دعا تا قبل از خوردن سحری فکرم خیلی مشغول بود. بالاخره با خودم به توفق رسیدم. خیلی چیزها تو گذشته م هست که برای من سواله. سوالایی که بی جواب بودنش عذابم میده. خیلی چیزهای غلط تو گذشته م هست که فکر کردن و بیشتر فرو رفتن توشون سینمو فشرده میکنه و نفسم تنگ میشه. خیلی کارهای غلط م ممکنه همین رو شب قدر1...ادامه مطلب
حالم داره بهم میخوره.
اعصابم خورده.
از دست مامان.
بازم اومدم اینجا رو چرک نویس کردم.
چون کسی نیس باهاش حرف بزنم.
متنفرم ازین اوضاع.
کاش هیچی نمیگفتم.
کاش دروغ میگفتم.
حالا شوهر دارم و زندگیم به هیچ کس مربوط نیس. اختیار خودمو ندارم؟ اختیار انتخاب داشته ها و نداشته هامو ندارم؟خدایا تو بگو وقتی زنی شوه شب قدر1...ادامه مطلب
اول از همه میخام قول بدم که اینجا از زندگی شخصیم ننویسم. اینجارو دیگه چرک نویس افکار روزانم نمیکنم.
امشب شب قدره. گریه کردن تو شب قدر خوبه. دل آدمو سبک میکنه و انگار یه پرده از هزارتا پرده بین ادم و خدا برداشته میشه. ولی توی همه این چند سال ناراحت بودم که چرا حال خوب ادم باید منخصر بشه به چنتا شب قد شب قدر1...ادامه مطلب
بی مقدمه شروع میکنم به نوشتن. اینجا قرار نیس واسه کسی بنویسم. مخاطب خودم هستم. خودم در گذشته و اینده. از وبلاگ قبلی هجرت کردم تا بتونم دوباره راحت بنویسم. بدون ترس از قضاوت بقیه.
اوضاع زندگی تا حد زیادی سروسامون پیدا کرده. خونمونو گرفتیم و وسایل خونه رو تقریبا چیدیم. هنوز تمیز کاری های نهایی مونده. شب قدر1...ادامه مطلب
سوار مترو تهران کرج دارم میرم سمت فرودگاه. نمیدونم باید خوشحال باشم یا ناراحت. دارم از شوهرم دور میشم ولی میرم سمت پدر و مادرم. امروز تو چند ساعت باقی مونده حسابی خودمو سرگرم کردم تا فکر نکنم. فکر که میکردم بقضم میگرفت. یاد خاطرات این چند وقت با م میافتادم. دلم براش تنگ میشه. این موقع هاس که میفهمم شب قدر1...ادامه مطلب